دانیال دانیال ، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

یکی یه دونه

بدون عنوان

دوستای وبلاگی سلام.بعد از چند روز غیبت دوباره اومدیم.  ببخشید که یه مسافرت واسمون پیش اومد و من حتی نتونستم بیام و خبر بدم که ما یه مدت نیستیم. ولی ممنون از نظراتتون و پیامایی که واسمون گذاشتین. این چند روز کلی خاطره بود واسه دانیال و من که سر فرصت انشاالله همشو واستون میگم. این هفته بعد از ٢٠ روز تعطیلی رفتم دانشگاه و کلی امتحان و گزارشکار و ترجمه و . . . سعی میکنم حداقل واسه جواب دادن به دوستای گلم یه سری به وبلاگ بزنم. دانیال هم چون بهم عادت کرده بود هین روزای اول یه کم اذیت میکنه. پسر عزیزم دوست دارم بدونی که واسه چی تنهات میزارم و درکم کنی.اگر چه هنوز تو خیلی کوچیکی. واینکه بدونی خیلی دوست دارم ...
20 فروردين 1391

بازم دندووون

سلام پسرک نازم . دانیال گلم این روزا به سلامتی داره دندونای اسیاییت در میاد . خیلی اذیت میشی مامانی میدونم. ولی مثه همیشه صبوری من فدات شم مامان که هیچی نگفتی انشاالله هر چی زودتر همه دندونات در بیان. پسر عزیزم اینو بدون که دنیای من و بابایی هستی ...
11 فروردين 1391

برای دانیال مامانی

تورا من دوستت دارم تورا چون حس آرامی كه بعداز روز بارانی كه دارم ، دوستت دارم توكه چون پسته خندانی لبی چون نیشكر داری تو را چون چشم گریانی كه بارد ، دوستت دارم توكه چون ماه تابانی به گیسوی شفق مانی چوخورشید اهورایی كه در آغوش دریایی به خوابست ، دوستت دارم تو را چون وصل دلداری سیه چشمان زیبانی تو راچون شعر ایرانی رباعی های خیامی كه خوانم ، دوستت دارم ...
9 فروردين 1391

عید دیدنی و گردش

سلام پسر طلا. این روزا خوب واسه خودت دور میزنی ها . ..؟ این ور اون ور میری حسابی با بچه های فامیل بازی میکنی جالبه که نه تنها اسباب بازی های مورد علاقتو به کسی نمیدی بلکه وقتی میریم خونه کسی اسباب بازی های اونا رو هم ازشون میگیری... ای پسر شیطون بلا امروز با بابایی رفتیم بیرون که یه هو چشممون افتاد به یه قطار که بچه ها رو سوار میکرد. جنابعالی هم که از شونصد متری چشم مبارکتون منظره رو دید و کلی سر و صدا که قطار ..قطار..بریم قطار ما هم اطاعت کرده و رفتیم اینجا هنوز یه کم گیج میزنی مامان و اینجا من فذای اون خنده هات شم که یه کم زورکی بود ...
7 فروردين 1391

خدایا....شکرت

سلام عشق من.پسر عزیزم نمیدونی الان که دارم این پست رو واست مینویسم چقدر دوست دارم. مامانی هر روز داری شیرین تر میشی. گلم هر روز داری بزرگتر میشی و من و بابایی هر روز سجده شکر خداوند رحیم رو به جا میاریم که به ما چنین نعمت گرانبهایی رو ارزونی کرد. نفسم کاش بدونی که ما داریم نهایت تلاشمون رو میکنیم تا جایی که توان داریم تا گلمون پسر یکی یه دونمون هیچ کم و کاستی نداشته باشه. کاش بدونی که زندگی فقط و فقط با تو معنی پیدا میکنه. کاش بدونی که ثانیه ثانیه عمر من در فکر کردن به تو میگذره.کاش بدونی که عاشقتم . خدایا بی نهایت ازت ممنونم. خداجون بهم صلاحیت نگهداری از این رحمتت رو بده.    ...
7 فروردين 1391

دانیال عسل

سلام قشنگم. این روزا اونقد مشغول دیدوبازدید عیدیم که وقت نمیکنم بیام یه کم شیطنتای شیرینتو بنویسم. قند عسلم اونقد مهمونی رفتن رو دوست داری که اگه بهت بگم میخوام بریم بیرون بال در می آری. میدویی سمت اتاقت و لباستو میاری میگی: مامان حاضر ددر. و آماده رفتن میشی. وقتی ازت سوال میکنم مامان رو چندتا دوست داری میگی :  پنج تا. فک میکنم نهایت اعداد پسرم فعلا پنج تاست. به کشیدن نقاشی هم خیلی علاقه داری. شاید میخوای نقاش هم بشی. البته من و بابایی و آقاجون رو هم وادار میکنی که نقاشی بکشیم. تازگیا دوست داری همراه ما چای بخوری توی لیوان خوشکلت از همه مهم تر اینکه شعر هم یاد گرفتی: یه توپ دارم  ق...
5 فروردين 1391