دانیال دانیال ، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

یکی یه دونه

کارهای تازه

پسر ناناز مامانی. الان دیگه اگه خدایی نکرده جاییت درد کنه خودت میگی. مثه دیشب که میگفتی مامان شمکم درد میکنه. الهی قربونت برم.الهی که همیشه سالم باشی. گفتم که به شکم میگی شمک عشقم = عشکم. فدات مامانی میای بغلم و می گی دوست دارم عشکم. خدایا واسه همه ی داده ها و نداده هات شکرت. که داده هات رحمت و نداده هات حکمته. ...
19 تير 1391

مسافرت شمال

پسر باهوش من سلام. عشق مامانی دیروز تولدت بود.مبارک باشه انشاالله. الهی که 190 ساله شی واسه مامانی و عمر با برکت داشته باشی. قرار بود تولد شما رو روز عید بگیریم ولی چون دیرتر از مسافرت اومدیم وقت نشد من کاراشو انجام بدم.و حالا هم قراره تولدتو با یک هفته تاخیر بگیریم. چون الالن نصف اقوام رفتن مسافرت و ما هم به احترامشون تولدتو عقب میندازیم. وای که چقد مسافرت بهمون خوش گذشت. فعلا حس گذاشتن عکسا نیست.مامان تو چقد دریا رو دوست داری اگه ولت میکردیم صاف میرفتی وسط دریا.پسر شیطون بلای من. خیلی ماهی. ...
19 تير 1391

دانیال در لباس محلی سیستان و بلوچستان

باز هم سلام. چند روز پیش ما یه غیبتی داشتیم که قبلش هم اطلاع نداده بودیم. دانیال برای اولین بار رفته بود زاهدان.  جاتون خالی خوش گذشت ولی با اینکه ما ١٨ فروردین رفته بودیم هوا به حدی گرم بود که من نتونستم دانیال رو ببرم بیرون.  بنا بر این نتونستیم عکس بگیریم.  با این حال دانیال به دلیل پوست حساسی که داره همون توی راه با اون همه کرمی که من مالیدم روی صورتش  آفتاب سوخته شد  که توی عکسا کاملا مشخص هستش. آقا جون هم واسه دانیال لباس محلی اونجا رو گرفت که من عکساشو اینجا میذارم. خیلی بهت میاد وروجک       عشق منی پس...
26 فروردين 1391

کجایی جوانی؟؟؟

سلام به دوستای گلی که افتخار دادن و به وبلاگ من یعنی آقا دانیال سرزدن.  لطفا نظر یادتون نره که از نون شب واجب تره  ااا  . . .  شعر ساختم ها.. . (آشکارسازی استعداد اینجانب)  خوب در ادامه بحثی که مامان جونم باز کرده من به همراه بابایی تصمیم گرفتیم قسمت بعدی بچگی رو تحت عنوان خاطرات جوانی مطرح کنیم. و یکسری از خاطرات جوانی اینجانب دانی جون رو همراه با عکس بذاریم.  ای . . . کجایی جوانی که یادت کنم .  لطفا از ادامه مطب حتما دیدن کنید.  استیل رو حال میکنی؟ همین الان دلی از عزا در آوردم. چه قدر خوش مزه بود. مامانی ممنون بابایی دستام درد گرفت اونجوری...
3 اسفند 1390

بچگی 1

سلام. امروز میخوام عکسای بچگیهای دانیال رو بذارم. آخه گل پسرم دیگه آقا شده. یاد گذشته ها.... شیرین کاریهای وروجک.... خیلی زود میگذره . انگار همین دیروز بود که به دنیا اومد.... شوق زندگی رو به من و بابایی هدیه داد.  عکسا رو با هم ببینیم : اینجا تقریبا ٢٠ روزش بود... الهی فدات شم.   گفتم که گل پسر خیلی خوابالو بود... چشم نخوری مامان شازده واسه اولین بار رفته حموم. ... جیگرم یه کم ترسیده بود  مامانی تسلیمم.....  دیگه اذیتت نمیکنم. قول میدم شبا گریه نکنم.زودم بخوابم....ببخشید ...
29 بهمن 1390
1