دانیال دانیال ، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

یکی یه دونه

دانیال عسل

سلام قشنگم. این روزا اونقد مشغول دیدوبازدید عیدیم که وقت نمیکنم بیام یه کم شیطنتای شیرینتو بنویسم. قند عسلم اونقد مهمونی رفتن رو دوست داری که اگه بهت بگم میخوام بریم بیرون بال در می آری. میدویی سمت اتاقت و لباستو میاری میگی: مامان حاضر ددر. و آماده رفتن میشی. وقتی ازت سوال میکنم مامان رو چندتا دوست داری میگی :  پنج تا. فک میکنم نهایت اعداد پسرم فعلا پنج تاست. به کشیدن نقاشی هم خیلی علاقه داری. شاید میخوای نقاش هم بشی. البته من و بابایی و آقاجون رو هم وادار میکنی که نقاشی بکشیم. تازگیا دوست داری همراه ما چای بخوری توی لیوان خوشکلت از همه مهم تر اینکه شعر هم یاد گرفتی: یه توپ دارم  ق...
5 فروردين 1391

بازم شیطنت

سلام وروجک مامان.  تازگیا خیلی شیطون بلا شدی . امروز رفته بودی سراغ شربتات و اون شربتی رو که آقای دکترتازه بهت داده بود به طور کامل خالی کردی روی فرش. دیروزم حس آشپزیتون گل کرده بود و ظرف محتوی فلفل قرمز روپاشیدی روی سر و صورت و فرش و همه جا. اینکه چقد گریه کردو چقد چشمات سوخت بماند. پسر با هوش من امروز که با بابایی رفتیم بیرون آقای پلیس رو که دیدی گفتی : بولیس. . . بولیس.. افظ. (یعنی پلیس پلیس خداحافظ) الهی من قربون قدوبالات شم.   فرشته من . . . تنها دلیل بودنم توئی. عاشقتم پسر گلم ...
8 اسفند 1390

آشنایی دانیال با رنگها+ دل نوشته

سلام پسر مامان. مامان الهی قربونت بره. . .  این روزا دیگه داری با رنگا آشنا میشی . اولین رنگی که یاد گرفتی رنگ قرمزه که بهش میگی مرمز. خوب ذیگه بایدم قرمزو یاد بگیری چون مامان و بابایی طرفدار سر سخت قرمزان. طلای مامان این روزا یه کم دلم گرفته.  وقتی میگیرمت تو بغلمو شروع میکنی به شیر خوردن بغض گلومو میگیره..  . گاهی اوقات اشک میریزمو تو با اون چشای قشنگ مرواریدیت زل میزنی تو چشام که چرا گریه میکنی . . . .  شاه پسر وقتی به این فکر میکنم که تا چند ماه دیگه باید از شیر بگیرمت دلم آشوب میشه.  . . . میدونم. . .  تو دیگه آروم آروم داری بزرگ میشی.. ولی مامانی اینم م...
2 اسفند 1390
1