دانیال دانیال ، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

یکی یه دونه

پسر کوچیک من در آستانه بزرگ شدن

سلام. بازم سلام به طراوت بهاری که داره تموم میشه و به گرمی تابستونی که منتظره بیادو دل ما ها رو مثل روزای طولانیش گرم کنه. مثل همیشه بعد از یه غیبت طولانی سرو کلمون پیدا شدو اومدیم با کلی حرفای نگفته که نمیدونم از کجا شروع کنم. اول و از همه مهم تر اینکه پسر گلم در آستانه تولد دو سالگیش از شیر گرفته شد و بهمون نشون داد که واسه خودش مردی شده. دوم اینکه امتحانای مامانی دیگه به سلامتی داره تموم میشه و فردا آخریشه. سوم تولد قشنگ دانیال که نزدیکه و  انشاالله می خوام دو روز زودتر یعنی روز میلاد با سعادت حضرت ولی عصر(عجل الله تعالی فرجه) بگیرمش. آخه روز تولد دانیال عروسیه دختر داییمون هست و نمیشه دیگه ...
30 خرداد 1391

23 ماهگی و سفر مشهد

سلام پسر نازم. خیلی وقته که واست ننوشتم. آخه رفتیم مسافرت. مشهد پابوس امام رضا(ع) . قربونت برم حرم رو خیلی دوست داری. دیگه الان خودت جمله ها رو مرتب میکنی. سوال میپرسی. تازه تنهایی هم میری دستشویی. منتظر امتحاناتمم که تموم شن و از شیر بگیرمت. انشالله تا تولدت دیگه گرفته میشی. راستی نازنین ٢٣ ماهگیت مبارک باشه مامان. الهی که همیشه سربلند باشی. عکساتم میزارم ...
19 خرداد 1391

دانیال به روایت تصویر

پسر مودب من. وقتی میخوای بری بیرون هر کاری ازش بخوای انجام میده . قربون اون خنده هات. این هم آقا دانیال که اتاق پر از اسباب بازی شو گذاشته و توی آشپزخونه داره بازی میکنه.اینجا بهم گفت: مامان دارم اردک رو لالا میکنم. الهی فدات شم. اینجا هم مثلا دانیال خوابش برد و اردک ناقلا نخوابید.   ...
3 خرداد 1391

دانیال و خوردن توت

مامان اینجا یکی از روستاهای اطراف شهرمونه که ما امروز رفتیم اونجا اتفاقا چند درخت توت اونجا بود  که شما و بابایی مجال ندادین و از سر و کول درخت بیچاره بالا رفته و هر چی داشت و نداشت رو خوردین. البته بگم که ما اول از صاحب درخت اجازه گرفتیم. شما هم که عاشق توت سفید خدا رو شکر تا الالن که راحت گرفتی خوابیدی و بعد از خوردن اون همه توت اثری از دل درد و این حرفا نیست. انشاالله که نباشه انشاالله میوه های باغ آقاجون که برس هر روز میریم اونجا. بازم میگم بی نهابت دوست دارم عسلک ...
3 خرداد 1391

دانیال و این روزا

سلام عشق مامان. چند روزه که حسابی وقت ندارم. هم کمتر به شما میرسم هم وقت نمیکنم بیام نت و وبلاگ جیگر طلا رو آپ کنم. این چند روز خیلی اتفاقای خوب و مهمی افتاده که باید سر فرصت همشون رو ثبت کنم و کلی عکس خوشکل از پسر شیطون با هوش مامانی. کلی امتحان میان ترم داشتم که به سلامتی تموم شدن البته از نمره هام اصلا راضی نیستم. و کلی امتحان پایان ترم که در پیشن. از همه مامانا میخوام که واسم دعا کنن. مهمترین اتفاق این بود که شما جمله بندی رو شروع کردی . قبلا تا دو کامه رو با هم میگفتی ولی الان یک جمله کامل رو می تو نی بگی. مثل: مامان داری چی کار میکنی؟ و .... که خیلی ازت فیلم گرفتم و صدات رو ضبط کردم. کم کم د...
2 خرداد 1391

مادرم

وقتی محبتت را با همه وجودت به من تقدیم کردی و مرا شرمنده الطاف کریمانه ات کردی و دل قشنگت را مالامال از عشق به من کردی بار دلدادگی را سخت بر دلم نهادی و امانت عشق را در وجودم نهادی و عهد کردم که تکیه گاهت در همه لحظاتت باشم عاشقانه دوستت دارم مادرم ...
24 ارديبهشت 1391